بازدید از ارگ سلطنتی

گزارش بازدید سوم (۲ دی‌ماه ۱۴۰۱)

در این بازدید، اعضای گروه استودیو یله با همراهی مهمانان، از مجموعۀ کاخ گلستان بازدید کردند. در این رویداد، ضمن بررسی تاریخچۀ ارگ سلطنتی، کاخ گلستان و زندان‌های حکومتی و انقلاب مشروطۀ ایران را از منظر جامعه‌شناسی تاریخی مورد بحث قرار دادند.

نازنین امیر‌ی جلسه را با توضیحاتی پیرامون تاریخچۀ  محلۀ ارگ تهران و سیر تاریخی ارگ سلطنتی آغاز کرد. به گفتۀ او، شهر تهران در ابتدای شکل‌گیر‌ی در دورۀ صفویه به پنج محلۀ ارگ، عودلاجان، بازار، سنگلج و چاله‌میدان تقسیم‌بندی می‌شد. همان‌طور که از اولین‌ بازدید میدانی یله در محلۀ عودلاجان به خاطر دارید، فضاهایی در شهر وجود دارند که متعلق به زمانۀ ما نیستند و در تاریخ این شهر نفس می‌کشند. محدوده‌ای که امروز در آن هستیم در دوره‌های قبل به ارگ سلطنتی (ارگ حکومتی)و در گذشتۀ دورتر به باغ گلستان معروف بوده است‌. سبقۀ این محل به پیش از تبدیل تهران به شهر و سپس پایتخت بازمی‌گردد؛ پیش از حکومت صفویه در این محل باغ گلستانی وجود داشت که به چنارهایش معروف بود و عمارتی را برای اسکان موقت در خود جای داده بود. به‌مرور، این باغ به‌دلیل شرایط اقلیمی ویژۀ خود مورد توجه قرار گرفت و در شروع حکومت صفویه ماهیت خود را از نو شناخت. در طول حکومت صفویه این محل به مقر موقت و محل اطراق حاکمان تبدیل شده و در گذر زمان، نام آن به ارگ حکومتی تغییر پیدا کرد.

اهمیت این باغ در فاصلۀ حکومت صفویه و حکومت قاجاریه (دورۀ افشاریه و زندیه) نیز حفظ شده است. در دورۀ زندیه، کریم‌خان‌زند به‌دلیل علاقه‌اش به شمیران، قصد داشت این ناحیه را برای پایتخت تابستانی خود برگزیند که عمرش کفاف این کار را نداد. او جهت آبادانی این شهر اقداماتی انجام داد که ساخت خلوت کریم‌خانی در باغ گلستان از نمونه‌های آن است. در دورۀ قاجاریه، آغامحمدخان با کینه‌ای که نسبت به حاکمان و والیان پیش از خود داشت، تهران را پایتخت رسمی خود معرفی و مقر حکومت را ارگ سلطنتی تعیین کرد. او همچنین دستور داد استخوان‌های کریم‌خان از شیراز به تهران منتقل شده و زیر یکی از پله‌های ورودی خلوت کریم‌خانی چال شود که هربار هنگام عبور از پله‌ها، با عصایش به آن سنگ ضربه بزند. بعدها در حکومت پهلوی، گروهی از کارگران که میراث‌دار حکومت زندیه بودند، این استخوان‌ها را نبش قبر کرده و به شیراز برگرداندند.  در حکومت قاجار با بنا شدن عمارات مختلف و ‌کاربر‌ی‌های جدید، ارگ سلطنتی تهران هویت خود را پیدا کرد.

فضاهای بسیار‎ی در محله‌های قدیمی تهران وجود داشتند که از ارزش بالایی برخوردار بودند؛ تکیه‌دولت نمونه‌ای از این فضاها است که امروزه اثر‎ی از آن نمی‌بینیم. ساخت این تکیه به دورۀ قاجار بازمی‌گردد. در آن دوره، تکیه‌ای رسمی به‌منظور برگزار‎ی مناسک و مراسم مذهبی وجود داشت که هرساله با گردآوردن جمعیتی بیشتر از ظرفیت آن محدوده، موجب شلوغی و هرج‌و‌مرج می‌شد.

برای ساخت فضایی با کاربر‎ی اصولی‌تر و ظرفیت بیشتر، به‌دستور ناصرالدین‌شاه این تکیه در ضلع جنوب شرقی ارگ سلطنتی و با الهام از عظمت آمفی‌تئاتر ورونا در ایتالیا و تأثیرپذیر‎ی از سبک اروپایی ساخته و با نام تکیه دولت معروف می‌شود. این تکیه به‌مرور از بین رفته و اثر‎ی از آن باقی نمانده است. تنها نقشۀ‌ مستندی که از موقعیت قرارگیر‎ی تکیه دولت در کاخ گلستان وجود دارد، مربوط به نقشۀ عبدالغفار است. همچنین با رجوع به نقاشی‌های کمال‌الملک، می‌توانیم تصاویر‎ی از فضاهای داخلی این تکیه ببینیم.

در ادامۀ بازدید، اعضای گروه به صحبت پیرامون فضاهای کنترل‌کننده‌ (محدودکننده) در نقش زندان پرداختند و تاریخچۀ شکل‌گیر‎ی و حضور این ساختار را از دوران ایران باستان تا امروز، بررسی کردند.

در دورۀ پیشدادیان، ضحاک پس از گرفتن سلطنت از جمشید، بر تخت حکومت نشست. در اثر ابتلا به بیمار‌ی لاعلاجی، دو غدۀ مار مانند، در شانه راست و چپ او ظاهر شد. مرهم و ضمادهای طبیبان آن دوره کارساز نبود و تنها چیز‎ی که درد ضحاک را تسکین می‌داد، ضمادی بود که از مغز انسان تهیه می‌شد. این ضماد را بر شانه‌های ضحاک می‌‌گذاشتند و درد او را قابل‌تحمل می‌کردند. بدین ترتیب، ضحاک برای حفظ جان خود مسبب مرگ افراد زیادی شد. با نگاهی باستانی به وجود زندان در ایران و خوانش روایات و بررسی مستندات به جا مانده، متوجه می‌شویم که کاوه به کمک فریدون، ضحاک را از تخت سلطنت پایین می‌کشند و در کوه دماوند زندانی می‌کنند. در زمان هخامنشیان نیز، افراد بیدادگر زندانی می‌شدند و با چارچوب‌هایی نسبتاً اخلاقی، دورۀ محکومیت خود را می‌گذراندند.

از نقاط پررنگ تاریخی که می‌توان در این‌ زمینه بررسی کرد، دورۀ ساسانیان و پس از آن است؛چرا که مستندات بیشتر‎ی از آن دوره به بعد وجود دارد. قلعۀ فراموشی (بی‌نام‌ونشان) از معروف‌ترین زندان‌های دوران حکومت ساسانی بود که محل تبعید مرتکبان به سوءِ قصد یا افرادی که مورد غضب حکومت واقع می‌شدند، به شمار می‌آمد. اگر کسی در مکالمه‌ای نام این قلعه یا زندانیان آن را بر زبان می‌آورد، برای همیشه به آن‌جا تبعید می‌شد و از همین رو آن را قلعۀ فراموشی می‌نامیدند. سرنوشت تبعیدشدگان به آن قلعه هرگز مشخص نمی‌شد و اخبار‎ی هم از آن‌‌ها به بیرون زندان درز پیدا نمی‌کرد.

مانی از نجبای ایران بود که آیین خود را به مردم عرضه داشت. پس از روی کار آمدن بهرام اول، روحانیان که مقام و موقعیت خود را متزلزل می‌دیدند، با هم علیه او متحد شدند. آن‌ها به رهبر‎ی کرتیر، موبد موبدان، مانی را به خیانت مذهبی و اختلاف در عقاید مذهبی متهم نموده و «او را پس از محاکمه به زندان انداختند. این واقعه در ۳۱ ژانویۀ سال ۲۷۷ میلادی رخ داد و مانی پس از ۲۶ روز زجر و عذاب مصلوب شد (اصطلاح مصلوب کردن را مانویان از مسیحیان اقتباس کرده‌اند؛ حتی اگر به‌طریق دیگر‎ی شهید شده باشد. این اصطلاح را برای هر شهیدی به کار می‌برند). در زندان سه زنجیر به دست، سه زنجیر به پا و یک زنجیر به گردن مانی انداخته بودند. وی پس از این، پیغام خداوند را از طریق یکی از حضار به پیروانش فرستاد و روز ۲۶ فوریه در ۶۰ سالگی از پای درآمد». بنابر روایتی شرقی، مانی مصلوب شد یا زنده زنده پوست او را کندند، بعد سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده به یکی از دروازه‌های شهر گندی شاهپور خوزستان بیاویختند و از آن پس دروازه به باب مانی موسوم گشت.

در دوران پس از اسلام در ایران و با آغاز حکومت امویان، مجازات‌ و زندانی شدن، مفهوم تازه‌ای پیدا کرد. از جمله زندان‌های بسیار وحشتناک می‌توان به زندان کوفه اشاره نمود که به‌فرمان حجاج‌بن‌یوسف ثقفی در زمان امویان تأسیس شد. «در زندان حجاج مردان و زنان با هم در مکان واحدی نگه‌دار‎ی می‌شدند و محل زندان دارای پوششی نبود که زندانیان را از گرمای آفتاب در تابستان و از باران و سرما در زمستان محفوظ نگه دارد. زمانی که زندانیان به‌خاطر فرار از گرمای خورشید به سایۀ دیوار پناه می‌بردند، نگهبانان آنان را با سنگ هدف قرار می‌دادند و خوراک زندانیان نان جوین بود که با نمک و خاکستر مخلوط می‌شد. حجاج در ستم و تعدی به‌حدی رسید که شخصی به نام حجدر عکلی را زندانی کرد و دستور داد دست و پای او را به جز دست چپش، با زنجیر بستند و به دست چپ او شمشیر‌ی دادند و بعد او را در معرض حملۀ شیر گرسنه‌ای قرار دادند که مدت سه روز این منظرۀ دردناک باعث سرگرمی حجاج شد».

در دوران حکومت عباسیان، مفهوم جدیدی از زندان به نام «زندان خصوصی» شکل‌ گرفت که مانند اتاقک‌های تاریک بودند. ازجملۀ این زندان‌ها جایی است که در زمان محمدبن‌قاسم وزیر القاهر خیلفۀ عباسی در مستندات دیده می‌شود که در آن سلول‌هایی افقی و عمیق مانند قبر وجود داشت. مجرم را درون گودال قرار می‌دادند، او را به پایه‌های گودال غل‌وزنجیر می‌کردند تا جلوی خروج و فرار را بگیرند، گودال‌هایی که در آن شب و روز برای زندانی قابل تشخیص نبودند و پر از مار‌های افعی و حشرات موذی بود.

نکتۀ مهمی که در این سیر تاریخی دیده می‌شود آن است که در دورۀ امویان و عباسیان زندانی کردن افراد صرفاً به‌منظور شکنجه دادن و انتقام گرفتن و دور کردن آن‌ها از اجتماع بوده است. فردی که محبوس می‌شد، محکوم به مرگ بود. البته در زمان حکومت برخی از فرمانروایان، از جمله عمربن‌عبدالعزیز در ادارۀ امور زندان‌ها تغییرات زیاد و البته موقتی ایجاد شد. برای مثال زنان و مردان زندانی، در زندان‌های جداگانه‌ای به سر می‌بردند. زندانیان با جرم‌های متفاوت از یکدیگر جدا می‌شدند و زندانبانی بر زندان نظارت داشت. حتی در دورۀ حکومت معتضد پزشکانی برای معالجۀ زندانیان تعیین شده بودند و پول زیادی صرف امور زندان می‌شد. این چارچوب قانونی جدید که در بازۀ زمانی کوتاه در دورۀ امویان به وجود آمد، به تولد مفهوم عدالت اجتماعی انجامید.

با بررسی مستندات درمی‌یابیم که از دورۀ صفاریان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و حکومت‌های بعد که مدت زمان کوتاهی حکومت کردند، پدیده‌ای با عنوان «قلعه» برای زندان درنظر گرفته شد؛ هرچند نگاه هر حکومت به قلعه و کارکردهای آن متفاوت بود. برای مثال، در دوره‌ای قلعه‌ها مکانی برای تبعید و جدا کردن مجرمان از اجتماع به شمار ‌می‌رفتند و در دوره‌ای دیگر، صرفاً محلی برای حبس کوتاه مدت زندانیان بوده اند‌.

زندان در دورۀ صفوی

در دورۀ صفوی شاهد تفکیک زندان براساس جایگاه اجتماعی افراد هستیم. به همین علت، هرکدام از زندان‌ها افرادی از طبقۀ خاصی را تحت کنترل داشتند که طبقۀ اجتماعی نسبتاً برابر‎ی داشتند. بر همین اساس، زندان عمومی در این دوره نمی‌توانست کارایی داشته باشد. اولین گونۀ زندان‌ها در دورۀ صفوی زندان‌های سیاسی بودند و در طول حکومت صفویان مفهومی با عنوان «قلعه‌زندان» به‌نحوی جدی‌تر رواج پیدا کرد. زندانیانِ این قلعه‌ها افراد مغضوب شاه، حکومت و خانوادۀ حکومتی بودند یا افرادی که سودای حکومت‌دار‎ی در سر می‌پروراندند که در جامعۀ مدنی امروز، به زندانیان سیاسی (حکومتی) معروف‌اند.

به گفتۀ شاردن، یکی از ایدئولوژ‎ی‌های موجود در آن دوره برای تبعید زندانیان به قلعه‌های اطراف شهر این است که افراد دارای سوءقصد نسبت به شاه یا افراد شورشی که حکومت یا بخشی از آن را نالایق می‌دانستند، به قلعه‌های خارج از شهر و دور از مقرهای اصلی حکومت فرستاده می‌شدند. این موضوع برای این بود تا اگر داخل شهر یا نقاط متمرکز، شورشی علیه حکومت اتفاق ‌افتاد، به این زندان‌ها دسترسی وجود نداشته باشد و مردم با این افراد هم‌پیمان نشوند.

از مهم‌ترین قلعه‌زندان‌های دورۀ صفوی، می‌توان به قلعه‌زندان الموت، قهقهه، طبرک و استخر اشاره کرد که در طول سالیان، محبس زندانیان حکومتی با عقاید سیاسی متفاوت بوده‌اند. مثلاً یکی از حکومت‌داران دورۀ صفوی، شورشیان را زندانی کرد. با تغییر حکومت، به‌دلیل هم‌پیمانی همان افراد شورشی با سردمدار جدید، حکم آزادساز‎ی آن‌ها اجرا شد و افرادی که از دورۀ  قبل بوده‌اند به زندان رفتند و این چرخه تکرار شد. به همین دلیل، قلعه‌زندان‌ها را جایگاه زندانیانی دانسته‌اند که الزاماً با حکومت روبه‌رو بودند.

بنا بر مطالعات و بررسی مستندات به‌جامانده از حکومت صفویه، در این دوره مجازات‌ها به گستردگی و خشونت‌آمیز‎ی مجازات‌ در دورۀ قاجار نبوده‌اند و غالباً در سطح شهر و مقابل دید مردم اجرا نمی‌شدند. هرچند نمونه‌هایی از برخورد خشونت‌آمیز با زندانیان (مانند به زنجیر کشیده شدن زندانیان در سرداب زندان قهقهه) نیز در مدارک تاریخی وجود دارند. قلعه زندان طبرک در آن دوره میزبان زندانیان سیاسی بود که مرتبه و جایگاه اجتماعی پایین‌تر‌ی داشتند. در منابع این دوره، اشاره‌‌ای به زندانی بودن سران حکومتی و مخالفان بزرگ حکومت یا شاهزادگان در این زندان نشده و تنها زندانی شدن نبدی میرزا در زمان شورش شیرخان افغان در طبرک، آن هم برای مدت زمان دستگیر‌ی تا محاکمۀ او، ثبت شده است.

با گسترش دین اسلام و ترویج عقاید دینی در این دوره، بخشی از مجازات‌ها نیز شکل جدیدی به خود گرفتند؛ برای مثال، در آن زمان اگر بانویی مرتکب اشتباهی می‌شد، برای گذراندن دورۀ تنبیهی خود، به محبس‌ خانگی مجتهدان سپرده می‌شد. این برخورد، حاصل اعتماد و اعتقادی بود که مردم جامعه به مجتهدان دینی خود داشتند. استفاده از این شیوۀ تنبیهی از دورۀ صفوی (به‌خصوص نیمۀ دوم) تا دورۀ قاجار ادامه پیدا کرد. همچنین، حاکمان شهرها و صاحب‌منصبان اجتماعی آن دوره (مانند خان‌ها) نیز، در سرداب و زیرزمین منزل خود محبس‌های خانگی‌ داشتند. براساس عدالت شخصی خود، هرگاه افرادی را نیازمند تنبیه و مجازات تشخیص می‌دادند، (کسانی که رفتارشان خارج از چارچوب‌های دینی و اجتماعی جامعه بود) در این محبس‌‌ها زندانی می‌کردند.

در ادامه، علی میرزامصطفی، با اشاره به تأثیر باورهای مذهبی این دوره بر یکپارچگی ایران در برابر قدرت‌های همسایه، به تشریح وضعیت حکومت صفوی و عثمانی پرداخت: «هنگام روی کار آمدن خاندان صفویه، مذهب اغلب عثمانیان، سنی بوده است و حاکمان صفوی از مهم‌ترین وجوه اشتراک مردم ایران، که اعتقاد به مذهب شیعه است، برای یکپارچه ساختن قدرت خود و حفظ ایستادگی در برابر حکومت عثمانی  استفاده کردند». در بخشی از این دوره، گسترش عقاید دینی و مذهبی، باورهای عامۀ مردم را تحت تأثیر قرار داد و علم به‌تدریج به حاشیه رانده شد؛ فرایندی که بر رشد فکر‌ی جامعه تأثیر عمیقی گذاشت.

پس از پررنگ‌تر شدن نقش دین در حکومت امویان و بعد از آن، دین به‌دلیل داشتن قالبی اخلاقی، به آموزش چارچوب‌هایی با عنوان قانون مدنی پرداخت. صحبت آزادانه دربارۀ امور‎ی که در منافات با دین بودند، امکان‌پذیر نبود و به همین دلیل، بسیار‌ی از پرداخت‌های فلسفی مورد قبول نبودند؛ این نگاه‌ها اگر هم مطرح می‌شدند، با قواعد دینی بازتعریف می‌شدند. هرچند گاهی فلسفه، که رویکردی پرسش‌محور است، با مفاهیمی که خارج از چارچوب‌های دینی بررسی می‌شدند، به تعارض و منافات برمی‌خورد. در ادامه، گروه بازدیدکننده به بررسی نقش و جایگاه فلاسفه در طول تاریخ ایران پرداخت.

پس از رسیدن بازدیدکنندگان به بنای شمس‌العماره، صابر کرم‌زاده ضمن روایت فرایند ساخت آن، بناهای مرتفع حکومتی را مورد بررسی قرار داد: «قبل از ساخته شدن بنای شمس‌العماره، منار مسجد پامنار، بلندترین بنای موجود در شهر تهران بود. نام‌گذار‎ی مسجد و محلۀ اطراف به این نام، به‌خاطر همین منار بوده است. در زمان ساخت شمس‌العماره، به دستور ناصرالدین‌شاه، منار مسجد را کوتاه‌ کردند تا بنایی مرتفع‌تر از شمس‌العماره در تهران وجود نداشته باشد».

با مدخلی ابتدایی به رویکرد فوکویی با عنوان «دیدن و دیده شدن» و بررسی آن در گفتمانی که در معمار‎ی دورۀ صفوی و قاجار، به‌خصوص در بناهایی مانند عالی‌قاپو و شمس‌العماره، می‌بینیم تفاوت‌هایی به چشم می‌آیند. برای مثال، بنای عالی‌قاپو  در نقش مقر دولتی شاه، از بدنۀ میدان نقش جهان، یک پله جلوتر می‌آید و جایگاه حکومت اهمیت خود را نسبت به مسجد شاه و مسجد شیخ لطف‌الله به رخ می‌کشد. این برجسته‌ساز‎ی با تأکید بر مقام شاه، گونۀ ارتباط او با مردم در آن میدانگاه عظیم را نشان می‌دهد.

بالعکس در بنای شمس‌العماره، دسته‌ای از مردم که متعلق به طبقۀ پایین جامعه و قشر کارگرند، یعنی نفعی از حکومت نمی‌برند، در سطح پایین‌تر‎ی قرار می‌گیرند. در سوی دیگر مقام والای شاه است که همواره ناظر بر آن‌هاست.

«ارتباط قدرت»، نکتۀ دیگر‌ی میان حاکمیت و مردم که فوکو  به آن می‌پردازد، در دو طبقۀ آخر شمس‌العماره عملاً بی‌کاربرد مانده است. از آنجا که ارتفاع این بنا، موجب از بین رفتن حریم خصوصی ساکنان اطراف شده، مردم و علمای شهر، ورود شاه و خاندان سلطنتی به طبقات بالایی بنا را قدغن کرده بودند.

زندان در دورۀ قاجار

رویکردهایی که نسبت به زندان و زندانی در دورۀ صفوی گفته شد، کمابیش در این دوره نیز ادامه پیدا می‌کند؛ با این تفاوت که در دورۀ قاجار، شاهد برخورد‌هایی به‌مراتب جدی‌تر با افرادی هستیم که در نظم یا چارچوب اخلاقی شهر، اختلال ایجاد می‌کنند.

برای مثال در دورۀ صفوی، غل‌‌وزنجیر کردن وجود داشته است و افراد در ارگ یا محبس خانگی غل‌وزنجیر یا در شهر چرخانده می‌شدند؛اما در دورۀ قاجار، تنبیهی به‌نام «چوب‌و‌فلک کردن» در امتداد دربند کردن و به زنجیر کشیدن مرتکبان به جرائم اجتماعی اضافه می‌شود؛ فرد را در ملأعام فلک می‌کردند، دست و پای او را به چوب می‌بستند و با ترکه‌ای به کف پای او می‌زدند.

مجازات دیگر‎ی که در این دوره رواج پیدا کرد و صورتی رسمی‌تر به خود گرفت، اعدام‌ بود؛ البته این مجازات بیشتر متوجه افراد سیاسی و مخالف نظام حاکم بود و برای عامۀ مردم به کار نمی‌رفت. از اشخاص ماندگار در تاریخ که به جرم قتل ناصرالدین‌شاه در ملأعام به دار آویخته شد، میرزا رضا کرمانی بود. اعدام‌ها به‌منظور عبرت گرفتن مردم جامعه به‌صورت عمومی انجام می‌شد و از پرتکرارترین شیوه‌های آن، اعدام کردن بر درخت یا تیر چراغ برق بود که از اواسط دورۀ قاجار، در تهران و در همین محدوده انجام می‌شده است.

حاکمان تهران از دورۀ ناصرالدین‌شاه به بعد، در میادین اصلی شهر و فضاهای پرتراکم، سکوهایی در نظر می‌گرفتند که از تیر چراغ برق روی آن‌ها، افراد را اعدام می‌کردند. در این عرصه‌های سادۀ سطح شهر که با نام «زندان حاکم تهران» شناخته می‌شدند، مجازات دیگر‎ی مانند فلک کردن و شلاق زدن هم انجام می‌شده است. همچنین، زندان‌های زیرزمینی دیگر‎ی با همین نام وجود داشتند که افراد در آن‌ها حبس و فلک می‌شدند.

با بررسی زندان‌ها در دورۀ قاجار، متوجه می‌شویم فضای قلعه‌گونه‌ای که برای حذف زندانیان سیاسی در دورۀ صفوی تعبیه شده بوده، کم‌کم نقش پیشین خود را از دست داده و در تهران به‌جز زندان حاکم شهر و محبس خانگی مجتهدان، صورت دیگر‎ی از زندان به نام «انبار شاهی» وجود داشته است. در دورۀ قاجار، انبار واژه‌ای بود که به زندان اطلاق می‌شد و از همین رو، زندانی را انبار‎ی خطاب می‌کردند. نکتۀ قابل توجه در این دوره، بازگشت تاریخی جامعه به جنسی از محکومیت است که تا این‌جا به آن اشاره نشده است.

از دورۀ باستان، یکی از شیوه‌های متداول برای اجرای حکم مرگ محکومان، حبس کردن‌‌ آن‌ها در چاه‌ها یا خندق‌های عمیق اطراف شهر، که به‌منظور حفاظت شهر از مهاجمان و شورشگران حفر می‌شده،  برای گذراندن دورۀ محکومیت کوتاهِ منجر به مرگ بوده است. فرد با طنابی به درون چاه یا خندق فرستاده می‌شد و در فضایی تنگ، تاریک و نمور قرار می‌گرفت. فضایی برای قضای حاجت وجود نداشت و اگر هیچ شکنجۀ خاص دیگر‌ی، نظیر انداختن موش و سایر حیوانات موذی درون چاه، برای او در نظر گرفته نمی‌شد، با گذشت چند ده روز، کرم‌های ناشی از ادرار و مدفوع فرد گوشتش را می‌خوردند و مرگ بسیار دردناکی برای او رقم می‌خورد.

استفاده از این نوع مجازات در دورۀ صفویه کمرنگ‌تر شده بود، اما در دورۀ قاجاریه شدت گرفت. این مجازات الزاماً سیاسی و از جانب حکومت نبود، بلکه در میان عامۀ مردم نیز وجود داشت.

«انبار شاهی» که در زیر نقاره‌خانۀ ارگ قرار داشت، از زندان‌های قدیمی تهران بود. حسین جودت انبارشاهی را زندان سیاسی دورۀ قاجار دانسته و موقعیت انبار تهران و ساختار آن را با ترسیم شکل نشان داده است. بنابر نوشته‌های او، انبار در جنوب شرقی میدان ارگ واقـع بود. جایی که راهروی سرپوشیده و تاریکی به‌عرض چهار متر و طول پنجاه قدم به در کوچک انبار منتهی می‌شد و با ورود از در انبار، حیاطی به عرض پنج متر و با طول تقریبی هشتاد متر در مقابل انسان خودنمایی می‌کرد. در قسمت جنوبی این حیاط باریک، طاق نمایی بود که کف آن از کف حیاط دو پله بالاتر بود. در طرف راست و چپ طاق نمای مذکور، میخ طویله‌های بزرگی به دیوار نصب بود. در پشت این طاق نماها، سالن سرپوشیده‌ای به عرض هشت متر و به طولی برابر حیاط اولیه قرار داشت که روشنایی نداشت و افراد را در این سالن بزرگ زندانی می‌کردند.

گاهی وقتی هوا آفتابی بود، زندانیان را با زنجیر‎ی که در گردن داشتند از تالار مذکور به این طاق‌نماهای جلو می‌آوردند و سر زنجیر آن‌ها را به آن میخ طویله‌های درون طاق‌‌نماها قفل می‌کردند. به این ترتیب، زندانیان را برای هواخور‎ی و آفتاب‌گیر‎ی به نوبت از تالار به طاق‌نماها منتقل می‌کردند. در طول تالار تیر‎ی سرتاسر‎ی به زمین نصب شده بود و حلقه‌های آهنی محکمی در فواصل آن وجود داشت که زندانیان پس از صرف شام و رفع حاجت در دو طرف این تیر چوبی ثابت بـر روی زمین مقابل یکدیگر دراز می‌کشیدند، به‌نحوی که پای آن‌ها روی تیر وسط قرار می گرفت؛ وقتی همۀ زندانیان به این وضع دراز می‌کشیدند، زندانبان وضع را بررسی می‌کرد. در حلقه‌های نصب شدۀ تیر وسط، میله‌ای آهنین قرار می‌گرفت و پاها در کند سرتاسر‎ی قفل می‌شد. با وجود اینکه پاهای زندانیان در کند بسته می‌شد، برای احتیاط سر زنجیرهای زندانیان در بالای سرشان به دیوار در میخ طویله قفل و بست می‌شد. در حیاط جلوی زندان اتاق سرپوشیده‌ای بود که در وسط آن چاهی عمیق حفر کرده بودند و زندانیان محکوم به اعدام را در سر این چاه سر می‌بریدند و اجسادشان را به چاه می‌انداختند یا زندانیان محکوم را به درون چاه می‌فرستادند.

یحیی دولت آبادی دربارۀ انبار اظهار می‌کند: «انبار محبس قدیم دولت است که در دورۀ قاجار فجایع بسیار در آن اتفاق افتاده است. هر کس را می‌خواستند حبس او به مرگ منتهی شود در انبار محبوس می کردند. زنجیر زندانیان در انبار آن‌قدر سنگین بود که زندانی به‌زحمت می‌توانست وزن آن را تحمل کند. زندانیان در انبار طعمۀ انواع و اقسام حشرات موذی می‌شدند و در آن‌جا گرسنگی بیداد می‌کرد؛ زیرا جز تکه‌ای نان خالی و کوزه‌ای آب توشۀ دیگر‎ی به آنها داده نمی‌شد. ساکنان انبار برای رهایی کامل از چنین وضعیت فلاکت بار‎ی فقط در انتظار مرگ بودند. امید و انتظار‎ی که بسیار زود محقق می‌شد».

مهدی بامداد از آن‌جا به‌نام «انبار سلطنتی» یاد کرده و محدودۀ آن را از مشرق به خانۀ میرزا تقی‌خان امیرکبیر، از جنوب به خیابان جباخانه (بوذرجمهر‎ی امروز)، و از غرب به میدان ارگ متذکر شده است؛ جایی که هم اکنون بانک ملی شعبه بازار قرار دارد. بخش سیاه‌چال آن خرابۀ گرمابه‌ای کهنه، قدیمی، بسیار مرطوب، متعفن، تاریک و مملو از حشرات موذی بود. بامداد آن را مهلک‌ترین بخش انبار می‌داند.

آن قدر شرایط نگهدار‎ی محبوسان در انبار دولتی وحشتناک بود که مهدی، گاوکش معروف تهران در دورۀ محمدعلی‌شاه که چندی در انبارشاهی زندانی بود، وقتی احساس کرد حکومت دارد پیروز می‌شود از ترس دستگیر‎ی به‌جرم مشروطه‌خواهی و حبس دوباره در انبارشاهی با خوردن تریاک خودش را کشت.

نازنین امیر‎ی حین ارائۀ توضیحات مربوط به انبار شاهی، بازدیدکنندگان را با مفهوم زندان پیشامدرن آشنا کرد. پس از توضیحات او در باب زندان‌های پیشامدرن و مرور وقایع پس از آن، بازدیدکنندگان به بحث و گفت‌و‌گو دربارۀ زمینه‌های مؤثر بر وقوع انقلاب مشروطه در دورۀ قاجار پرداختند و عوامل و انگیزه‌های اجتماعی، دینی و سیاسی تأثیرگذار بر آن را بررسی کردند.

در دقایق پایانی، فاطمه فرهنگی‌نیا با خواندن بخشی از شعر امیرحسین خوش‌نویسان به‌نام «بیداد» بازدیدکنندگان را به یک دقیقه سکوت دعوت کرد؛ به احترام تمام کسانی که در طول اعصار، به دلیل عقاید خود شکنجه شده و بالاترین ارزش انسانی یعنی جان خود را فدا کردند:

«دیدم به حکم خار به گل‌ها کتک زدند

مهر سکوت بر دهن قاصدک زدند

دیدم لگد به ساقۀ امید می‌زنند

شلاق شب به گردۀ خورشید می‌زنند… »

نگارنده: درسا گلابی

نمایش همه جمع کردن