گفتوگو دربارۀ کتاب خانههایی که در من جا ماندند
گزارش نشست پنجم (۱۷ مردادماه ۱۴۰۱)
خانههایی که در من جا ماندند: نوشتۀ مریم ارمغان، شیدا خوانساری و محدثه شفیعیان
در این نشست از سلسله نشستهای معماریخوانی ــ معماری از دریچۀ منابع مکتوب ــ که در شهر کتاب ایرانشهر برگزار شد، اعضای گروه یله با همراهی محمدجواد احمدیزاده، استادان و جمعی از مهمانان به گفتوگو دربارۀ کتاب خانههایی که در من جا ماندند اثر مشترک مریم ارمغان، شیدا خوانساری و محدثه شفیعیان نشستند.
در ابتدای نشست، علی میرزامصطفی ضمن اشاره به تشابهات موجود میان این کتاب و کتاب خانهخوانی، نوشتۀ علی طباطبایی ــ که در نشستهای پیشین به تفصیل مورد بررسی قرار گرفت ــ جلبتوجه خواننده به نقش ساکنان در تعریف کالبد خانهها را از اهداف اصلی این اثر برشمرد که با کمک فضاسازیهای ظریفِ گروه نویسندگان، درک مفهوم «خانه کردن» را برای مخاطبان میسر میسازد. محمدصادق خاجی، معمار و مدرس دانشگاه، نیز در ادامه، تأ کید بر حضور زنان در خانه را از عناصر مهم کتاب دانست و به وجود رابطهای دوسویه میان فضا و زنان اشاره کرد.
او بررسی کتاب را با پرداختن به مفهوم مرز، از مؤلفههای محوری اثر، آغاز کرد. همچنین مطالعۀ مطالب این بخش را زمینهساز آشنایی مخاطب با سیر تحولات در زمینۀ تولید فضا برای خانههای امروزی و یافتن ردپای نابسامانیها در دورۀ معاصر دانست و صحبتهای خود را با نقلقولی از راپاپورت در معنی محیط ساختهشده آغاز کرد: «مرزهای اجتماعی و نمادین که نواحی خصوصی و فضای قابل دفاع را تعریف میکنند، لزوماً فضایی یا کالبدی نیستند؛ بلکه ادراک و فهم آنها مؤثر بر رفتار است».
میرزا مصطفی در قالب رویکردی تاریخی، با بررسی روند خانهسازی از دورۀ صفوی تا امروز، به تشریح پدیدۀ مرز پرداخت. بحیاطها، چه در منازل اعیاننشین و چه در خانههای معمول، همواره مفصلی بین سایر فضاها عمل کرده و نقش سازماندهی اتفاقات و فضاهای اطراف خود را ایفا میکردهاند.
در دورۀ صفوی، ما شاهد حضور چند حیاط در خانهها هستیم که به واسطۀ مرزها و دیوارهایی زمخت، از هم تفکیک میشوند. مطالعات بافتهای شهری نشان میدهند که در آن دوره مدولها بسیار کوچکتر اما کاملاً جدا و منفک بودهاند و این مسئله حتی در خانههایی مربوط به قشر کمبضاعت جامعه نیز دیده میشدهاست. بهمرور زمان و با نازک و باریکتر شدن مرزها در اواخر دورۀ قاجار و اوایل دورۀ پهلوی، خانههای بزرگ تبدیل به خانههایی چندخانواری میشوند و شیوۀ جدید مرزبندی حریم خانواده را تهدید میکند. همین عامل مقدمهای برای ترویج قالب خانههای شمالی جنوبی به شمار میآید، و حیاط که روزگاری مفصل اصلی و سازماندهیکنندۀ این فعالیتها بوده است، از مرکز خانه خارج میشود.
مدولها برای حفظ مرزها بهناچار روی هم سوار میشوند، حیاط به بیرون از این محدوده منتقل شده و با بدل شدن به عنصری مانومنتال، چیزی جز خاطره از خود به جا نمیگذارد. سرانجام پس از انقلاب سال ۵۷ و سازندگیهای انبوهی که در پاسخ به نیازهای افزایش جمعیت دهههای گذشته شکل گرفتند، حیاط رسماً کارکرد خود را از دست داد و موجب شد مرز خانه از جدارۀ عملکردی به پوستۀ نما تقلیل پیدا کند.
در ادامۀ نشست، محمدجواد احمدیزاده، پژوهشگر حوزۀ ادبیات و معماری، در نگاهی به ساختار کلی کتاب، آن را اثری از دریچۀ درک و دید زنان یا افراد خانهدار دانست. او ضمن اشاره به این نکته که مؤلفان رمانها را با ظرافت و ریزبینی بسیار انتخاب کردهاند و شاهد مقدمههای درخشانی در بررسی آنها هستیم، استفادۀ هوشمندانه از متون ادبی برخاسته از دورههای تاریخی مختلف ایران برای خوانش معمارانه را از نقاط قوت این اثر برشمرد.
شاید نکتۀ مثبتی که در این کتاب اتفاق افتاده همراه شدن با موجی است که از در بررسیهای انجام شده مربوط به برخی شاخههای علوم، بهخصوص علوم انسانی، در دورۀ رنسانس به راه افتاد. از نمونههای شناختهشدهتر آن برای مخاطب ایرانی مجموعه کتابهای فلسفه برای همه است که ازطریق جمعآوری تجربیات بینالاذهانی تعداد زیادی از افراد با بهرهگیری از رمانها، متون مکتوب و فلسفهورزیهای طول تاریخ، به نتایجی در زمینۀ مسائل انسانی رسیدهاند.
بهطریق مشابه، ما در زمینۀ معماری هم میتوانیم از متون موجود در تاریخِ فرهنگ و ادبیات خود، در جهت دریافت و انتقال ادراک و تجربیات معمارانه کمک بگیریم. اتفاقی که متاسفانه جای آن نهتنها در کشور خودمان، بلکه با درصد کمتری، در سایر کشورها نیز خالی است.
احمدیزاده حین صحبت پیرامون پیشگفتار کتاب، نبود انسجام کافی در بهرهگیری از نظریات متفکران مکاتب گوناگون علمی را از مهمترین نقدهایی دانست که میتوان بر این اثر وارد کرد. به گفتۀ او، «ما در متن کتاب با نقلقولهایی از صاحبنظران بزرگ در حیطۀ علومی چون پدیدارشناسی، نشانهشناسی و فلسفه مواجهیم که گاهی در تأیید یکدیگر بهکار میروند؛ بدون وجود مفاصلی که با ایجاد چارچوب ذهنی یکپارچه برای مخاطب، این علوم را به هم پیوند زده و دوخته باشند. به بیان دیگر، ما نمیتوانیم در تأیید سخنان یک پدیدارشناس از نظریات علم نشانهشناسی استفاده کنیم؛ زیرا حتی با وجود الفاظ مشترک یا تفکرات مشابه، این دو به جهانهای فکری متفاوتی تعلق دارند و لزوماً همگام با یکدیگر قدم برنمیدارند».
صابر کرمزاده ضمن تأیید صحبت احمدیزاده، ریشۀ این اتفاق را در هاضمۀ فرهنگی جامعۀ ایران در دوران معاصر جستوجو کرد؛ هاضمهای که با سوق مخاطبان به اتخاذ رویکردی پدیدارشناسانه به موضوعات، راه را بر پرداختهای خردگرایانه به مضامین مورد نظر تنگ میکند. او همچنین وجود آشفتگیهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و … را عاملی اثرگذار بر روان جامعه و هدایت آن به فضای فکری دراماتیک و شاعرانه برشمرد.
محمدجواد احمدیزاده نقد دیگری بر ساختار اثر داشت که دربارۀ نحوۀ چیدمان متون ادبی گنجانده شده در کتاب بود. این متون بهترتیب سال انتشار مرتب شدهاند؛ حال آنکه رعایت توالی میان آثاری با مضامین مرتبطتر برای مثال رمان بوف کور از صادق هدایت و شازده احتجاب از هوشنگ گلشیری در کتاب، بهدلیل نزدیکی بیشتر مفاهیم و سبک و سیاق متون، میتوانست ما را در خوانش و شناختی منسجمتر از ادراک نویسنده و داستان یاری کند. او همچنین با نقد شیوۀ معرفی برخی آثار ادبی، تشریح سبک نوشتاری نویسنده را جایگزین بهتری بر تعاریف اجمالی و دانشنامهای موجود دانست. اینکه آیا میتوان از متون ادبی در جهت تأیید نظریۀ معماری بهره گرفت یا خیر، موضوع بحثبرانگیز دیگری بود که به بیان دیدگاههایی متفاوت ازسوی اعضای نشست منجرگردید.
از نگاه احمدیزاده، ردپای این مسئله نهتنها در حوزۀ معماری بلکه در تاریخ سایر علوم و هنرها نیز مشاهده میشود، اینکه آیا ما میتوانیم توصیفات ایلیاد از حصار تروی را سندی بر حقیقی بودن آن در نظر بگیریم، وجود پیرنگی مشترک در اسطورههای مربوط به زادن خدایان را در قالب روشی روانشناسی بهکار ببندیم یا متون تاریخی دربارۀ دیوارنوشتههای معبد کارناک مبنی بر وجود ستارهای بهخصوص را دلیلی بر وقوع اتفاق نجومی در آن سال بدانیم، از پرسشهاییاند که ذهن بشر پایانی بر آن متصور نمیشود. مثال ملموستری که میتوان برای این دسته پرسشها در نظر گرفت طرح این مسئله است که آیا متنی ادبی چون شاهنامه میتواند اطلاعات قابل استنادی پیرامون وقایع دورۀ ساسانیان به ما دهد؟
با وجود این، او این کتاب را تلاشی ارزشمند در جهت ایجاد دیدی جستارگونه بر ادراک معماری با استناد به متون مذکور دانست و ادامهدار شدن تألیف چنین آثاری را از نیازهای امروز جامعه برمیشمرد.
احمدزاده با اشاره به برخی متون و رسالههای تاریخی تمدنهای مختلفی که به تفصیل پیرامون شیوۀ معماری بناها سخن گفتهاند و همچنین نگاهی کوتاه بر رسالهها و متون بهجامانده از دورههای مختلف تاریخی ایران، پرده از حقیقتی تلخ برداشت: نبود رسالهای جامع و دقیق که بهصورت تخصصی پیرامون معماری تمدن ایران نگاشته شده باشد.
محمدصادق خاجی، معمار و مدرس دانشگاه، در ادامۀ نشست، به تشریح علل این پدیده پرداخت. به عقیدۀ او، ما برای رسیدن به ایده و بهکارگیری آن در حیطۀ معماری، نیازمند گذر از سلسله مراتبی هستیم که فلسفه پلۀ نخست آن بهشمار میآید. در گام بعد، فلسفه در ادبیات یک تمدن تبلور پیدا میکند و ادبیات، زمینهساز هنرهای نمایشی و سپس مجسمهسازی میگردد. این مراتب در برهههایی از تاریخ دچار جابهجایی شدهاند اما به هرترتیب، با گذر از این لایههاست که ما به معماری میرسیم.
اما در تمدن ایرانی نیاکان ما دارای فلسفۀ مستقلی نبودهاند و خلأای که در این لایه احساس میشود، در ادبیات و هنرهای گوناگون نیز خودنمایی میکند. معماری ایرانی بر دو پایۀ عرفان و نیاز بنا شده و بیگانگی آن با تفکرات فلسفی موجب کمارزش شمرده شدن ایده در مقایسه با سایر تمدنها گشته است؛ نمونۀ بارز این تفاوت را میتوان در رسالۀ ملاصدرا مشاهده کرد که با وجود توجه بسیار به صنعتگری، هنر و معماری را چندان به رسمیت نمیشناسد و تنها به حرفههای کاربردی بها میدهد. با درنظر گرفتن این موارد، چندان عجیب به نظر نمیرسد که اطلاعات چشمگیری در این حوزه از گذشتگان باقی نمانده باشد».
در دقایق پایانی، اعضای نشست دربارۀ علاقهمندی ایرانیان به سنت شفاهی و همچنین عملکرد عمدتاً ضعیف آنها در راستای مکتوب کردن مباحث پیرامون خود گفتوگو کردند. این مبحث با توجه به چندلایگی و گستردگیاش، در جلسات آتی سلسله نشستهای یله دنبال خواهد شد.
نگارنده: درسا گلابی