گفتوگو دربارۀ کتاب شهر از نو
گزارش نشست چهارم (۳ شهریورماه ۱۴۰۱)
شهر از نو: نوشتۀ لارنس جی.ویل و توماس جی. کامپانلا، ترجمۀ نوید پورمحمدرضا
در این نشست از سلسله نشستهای معماریخوانی ــ معماری از دریچۀ منابع مکتوب ــ که در شهر کتاب ایرانشهر برگزار شد، اعضای گروه یله با همراهی محمدصادق خاجی و جمعی از مهمانان به گفتوگو دربارۀ کتاب شهر از نو، اثر مشترک لارنس جی. ویل و توماس جی. کامپانلا، ترجمۀ نوید پورمحمدرضا پرداختند.
«شهرها با کدام روایت از پس فاجعه برمیآیند»، برخوردی روایی با مسئلۀ شهر است که در قالب هشت فصل، به بررسی نقش حکومت و شهروندان در تابآوری شهرها و عبور از ترومای ایجادشده در اثر وقوع رخدادهای طبیعی یا غیرطبیعی میپردازد و با مشاهدۀ سیر تحولات شهرهایی که پس از ویرانی از نو به پا خاستند، عوامل تأثیرگذار بر چگونگی احیای شهرها را برای ما به تصویر میکشد.
با نظر به سخن مترجم، دو مقالۀ ابتدایی و انتهایی کتاب را میتوان نمایانگر رئوس اصلی و نکات کلیدی، و شش فصل میانی را روایتگر تاریخ انضمامی و مشخص مردمان، حکومتها، مدیریتها و شهرها در گذر سالها دانست.
صابر کرمزاده در ابتدای نشست یادآور شد که برای درک سازوکار و چگونگی مواجهۀ شهرها با فاجعه، باید با شهر بهمثابۀ ساختار زنده برخورد کنیم؛ زیرا ما همان شهری هستیم که در آن زندگی میکنیم و به کالبد بیجان آن روح میبخشیم.
قالب روایی ادبی و جنبۀ سیاسیاجتماعی در لایههای روایتها را از مفاهیم مهمی برشمرد که هرچند بهطور مستقیم به آنها پرداخته نشده، تأثیرشان بر ایجاد خط فکری متناسب برای دستیابی به اهداف گنجاندهشده در مقالهها کاملاً ملموس است. او ضمن خواندن بخشهایی از کتاب، سه رویکرد متعارف ساکنان شهر در مواجهه با تروما را نام برد: رویکرد «پیشرونده»، رویکرد «رهاییبخش» و رویکرد «زهرناک».
در رویکرد پیشرونده، پس از شروع فرایند احیا براساس رویکرد تابآوری، تأکید اصلی مردم بر اقدامات قهرمانانۀ بازیابی است. رویکرد رهاییبخش با نگاهی گستردهتر و بُعدی روحانی همراه است و بازماندگان و روحانیان شهر را دعوت میکند که از منظری مذهبی به فاجعۀ رخداده بنگرند و خود را همچو قومی بازمانده در پی یافتن جانی تازه و رستگاری بپندارند. رویکرد زهرناک داستان کسانی است که آرامش و تسکین را نه در پیشرفت میدانند و نه در ایمان. بازماندگان با همین داستانهای ناسازگار و در عینحال مرتبط، به زندگی ادامه میدهند. تصنیفی که سرگذشت قهرمانانۀ امداد و نجات را پاس میدارد، دعایی برای استعلای روح در میان آوارها و مرثیهای از زبان کسانی که با هر طلوع خورشید یاد و خاطرۀ فاجعه برایشان زنده میشود.
علی میرزامصطفی در تکمیل بخش مذکور، اعضای نشست را به مقالهای از فیلسوف بزرگ آلمانی، والتر بنیامین با عنوان «قصهگو» ارجاع داد. بنیامین در این مقاله با پرداختن به موضوع جدال زندگی و روایت، به مردانی اشاره میکند که از جنگ جهانی اول برمیگشتند. تصور روزگاری که بر سرِشان رفته این انتظار را برای دیگران ایجاد میکرد که آنها با انبانی پر از داستانها و روایتهایی چه بسا تلخ و تراژیک، به آغوش جامعه بازگردند؛ تصوری که از واقعیت فاصلۀ چشمگیری داشت. بسیاری از بازماندگان جنگ، گویی مهر خاموشی بر لبانشان زده شده بود، قادر به صحبت کردن نبودند. سکوت انتخاب اول آنها بود و ترجیح میدادند نه راوی، بلکه شنوندهای محض باشند.
تجربههایی از این دست، بر درک ما از اهمیت ارتباط دوسویۀ شهر و انسان تشدید میگذارد؛ پس از وقوع فاجعهای مهیب در سرزمین، همانگونه که مواجهه با ویرانی کالبد شهر بر روح و جان ساکنان تأثیر عمیقی میگذارد و در مواردی نگرش و جهانبینی آنها را دستخوش تغییرات شگرفی میکند، ساکنان هم همچون آینهای، احوال درونی خویش را در چهرۀ شهر منعکس کرده و بر همان اساس، آن را از نو شکل میدهند.
در ادامۀ نشست، محمدصادق خاجی، معمار و مدرس دانشگاه، ضمن اشاره به تأثیر عمیقی که منشأ فاجعه بر تابآوری شهرها دارد، فرایند بازیابی شهرهای شیکاگو، سانفرانسیسکو و برلین را با یکدیگر مقایسه کرد و نحوۀ ویرانی شهر را عامل بسیار مهمی در نوع بازسازی آن برشمرد.
در فصل دوم کتاب، نویسنده سرگذشت دو شهر شیکاگو و سانفرانسیسکو را برای خواننده تشریح میکند. این دو شهر پس از تجربۀ تروماهایی از جنس فجایع طبیعی، ظرف مدت کوتاهی از نو ساخته میشوند و حیات خود را چهبسا قدرتمندتر از پیش، ادامه میدهند.
در فصل سوم اما با روایت متفاوتی مواجهیم، جنگ جهانی دوم به پایان رسیده است و برلین با سرخوردگی و درهمشکستگی به تماشای خرابههای خود نشسته است، خرابههایی که، با وجود برخورداری از منابع سرشار بهدلیل موقعیت استراتژیک این شهر، پنج سال زمان میبرد که جای خود را به بناهایی نوساز بدهند.
محمدصادق خاجی دلیل اصلی این ناهمگونی را در تفاوت میان سناریوهای ویرانی این شهرها جستوجو کرد. در نمونههایی که منشأ ویرانی عموماً به نیروهای طبیعی بازمیگردد، همدردی با ساکنان و کمکهای بشردوستانه به آنها بیشتر است و نهایتاً شهر با سرعت بیشتری خود را بازمییابد. در مقابل، زمانی که شهری قربانی فجایع انسانی نظیر جنگ و تغییر نظام سیاسی میشود، بهپاخاستن آن دشوارتر است و این حقیقت تأ کید مؤ کد بر تأثیری است که روحیۀ انسانها بر سرزمینشان میگذارد. برلین در سال ۱۹۴۵، همزمان با پیروزی مقتدرانۀ شوروی بر آلمان نازی، هویت تازهای پیدا کرد و بهسبب سردرگمیهایی که ناشی از حضور جناحهای مختلف سیاسی در این شهر بود، ساکنان نمیتوانستند برای بازسازی آن بهگونهای که تحتتأثیر عوامل منفور تاریخی خود قرار نگیرد، به نتیجۀ واحدی برسند.
نازنین امیری در توضیح این مطلب گفت: «زمانی که شهری بهدلیل وقوع فجایع انسانی نابود میشود، پروسۀ احیای سنت در آن، که درآمیخته با شالودههای سیاسی و جغرافیایی سرزمین است، با پیچیدگی بیشتری صورت میگیرد. با اتمام جنگ جهانی دوم، با آنکه مسئولان درصدد بودند با سرعت هرچه بیشتر شهر را بازسازی کنند، همواره این پرسش را در ذهن داشتنند که آیا سبکهای معماری، سیاستگذاریهای اجتماعی و سایر تمهیدات مربوط به این فرایند، بازگشتی به دوران حکومت نازیها خواهد داشت؟ آنها احیای برخی از این سنتها را خیانت به خود تلقی میکردند و از آنجا که تعیین مرزی مشخص و تمییز دادن این موارد از یکدیگر، به دقت و ریزبینی بسیار زیادی احتیاج داشت و پروسۀ زمانبری بود، میتوان آن را سدی بزرگ دربرابر بازیابی شهر و آرمانهای آن به شمار آورد».
در ادامه، اعضای گروه یله با پرداختن به نیمۀ دوم کتاب، سرگذشت شهرهای ورشو و گرنیکا را بررسی و دربارۀ تابآوری فرهنگی، عاطفی و کالبدی در شهرهایی که بهنوعی قربانی فجایع انسانی شده بودند، گفتوگو کردند. همچنین حاضران نشست به تأثیر روحیۀ ناسیونالیستی و میهندوستی افراد جامعه، نقشی که این عامل در پیوند آنها با یکدیگر ایفا میکند و تأثیر مستقیم آن بر تابآوری و فرایند بازیابی شهر اشاره کردند و آن را از جنبههای گوناگون مورد بحث قرار دادند.
علی میرزامصطفی برای بررسی دقیقتر فرایند بازیابی شهرها، با اشاره به مقالۀ جولی بی.کرشبام و دزیره سیدروف که در بخش التیام دیرهنگام به تشریح مختصر ابعاد کالبدی، عاطفی و فرهنگی تابآوری میپردازند، حاضران نشست را دعوت کرد که پروسۀ بازسازی شهرهای برلین، ورشو و گرنیکا را از این سه بُعد بررسی کنند.
«تابآوری کالبدی» بهمعنای قابلیت شهر در بازسازی ساختارهای کالبدیاش، با موضوعاتی نظیر چطور شهر دوباره ساخته میشود، چه کسانی مسئول فرایند بازسازیاند و چه سیاستهایی در این روند دخیل میشوند همراه است. این نوع تابآوری در شهرهای ورشو و گرنیکا بهسرعت اتفاق میافتد.
ورشو و مرکز تاریخی مشهورش «شهر کهن» ، که بهسان شناسنامه، روایتگر هفتصد سال تابآوری شهر در مقابل ناملایمات ریزودرشت تاریخی است، پس از تحمل ویرانیهای بیشمار بهتصرف ارتش شوروی درآمد. رژیم نوپای کمونیست، نه تنها از فرصتِ دوبارهسازی ورشو در راستای ایجاد همبستگی و جلب اعتماد ساکنان شهر بهره برد، بلکه آن را به دستاویزی برای نمایش قدرت سوسیالیسم دولت و اقتصاد دستوریاش تبدیل کرد. دولت جدید با سرعت زیادی به بازسازی بناهای مخروبه، با پیروی از اصول سبکهای پیشرو، پرداخت و تلاش کرد شهر را از هر نشانهای که آن را با معماری واپسگرا پیوند میداد پاک کند و به سلایق معمارانه جنبهای سیاسی داد. همین التزام به بازسازی شهر پس از تخریب ر ا، که متکی بر عوامل سیاسی است، در شهر گرنیگا نیز شاهدیم. در آوریل سال ۱۹۳۷، فرانسیسکو فرانکو، رهبر نیروهای ملی و دیکتاتور بعدی اسپانیا با نقشهای از پیشتعیینشده و با همکاری حکومت فاشیستی نازی، شهر را نابود کرد و بلافاصله، مسئولیت بازسازی سریع کالبدی را بر عهده گرفت. این بازیابی حتی بهشکلی منصفانه هم برگزار نشد؛ چرا که اقدامات فرانکو بیشتر متوجه حامیان سیاسی و اقتصادیاش بود و ساکنان دیگر کمک چندانی برای برآورده کردن نیازهای اولیهشان هم دریافت نمیکردند.
اما در برلین با فرایند متفاوتی روبهرو هستیم. ویرانیها در بازۀ زمانی حدوداً ده ساله حفظ میشوند و همین موضوع نمادی در راستای نمایش عقاید و تفکرات مردم در نظر گرفته میشود.
«تابآوری عاطفی» مربوط به ظرفیت و توانایی افراد، خانوادهها و جوامع برای کنار آمدن با تروما و التیام یافتن از آن است. پروسهای که در گرنیکا با وقفهای پنجاه ساله صورت گرفت. بازماندگان این تراژدی عظیم بهدلایل سیاسی مذکور، فرصت کوچکترین سوگواری را پیدا نکردند و حتی اجازۀ پرسش درمورد علت این فاجعۀ مهیب به آنها داده نشد. فراهم نبودن زمینه برای برونریزی احساسات ناشی از شوک تلخ این واقعه، آنها را غرق وحشت و بهت کرد. از بارزترین روزنههای التیام عاطفی مردمان این شهر را میتوان در تابلوی نقاشی با نام گرنیکا اثر پاپلو پیکاسو، نقاش مشهور اسپانیایی جستوجو کرد. این اثر کوبیسم که احساسات ضدفاشیستی خالقش را به نمایش میگذاشت همچون یادبودی برای اعتراضی خاموش عمل کرد و سندی بود که رژیم فرانکو را رسوا میساخت. پیکاسو با سنجش شرایط موجود، در وصیتنامۀ خود سفارش کرد که تا وقتی اسپانیا صاحب حکومتی دموکراتیک پایدار نشده، این نقاشی نباید در سرزمین مادریاش بماند.
زمینههای التیام عاطفی ساکنان شهر با تغییر حکومت و افشای رسمی حقایق پشت پردۀ بمباران ۱۹۳۷، بهتدریج فراهم شد. گرنیکا به درخواست صلح و همکاری رئیسجمهور هرتسوگ اینگونه پاسخ داد: « آن اتفاق بیآنکه برایمان قابل فهم باشد، نه احساسی از نفرت و انتقام که تمنایی عظیم و گسترده برای صلح را در ما باقی گذاشت …».
«تابآوری فرهنگی» بهمعنای استقامتِ هنجارها و کنشهای فرهنگی در خلال رویدادهای عظیم تروماتیک است و نمودهای آشکار آن شامل قابلیت احیا و تکامل سنتها، عادات، زبانها و مذاهب میشود.
در همین خصوص، صابر کرمزاده با اشاره به مقالهای از سیدمحمد بهشتی به نام «مهندسی ایرانی» مسئلۀ سرزمینی بودن را بیان میکند. او با یادآوری فرایند دوبارهسازی شهرهای تبریز و کاشان که چندین بار در اثر عوامل طبیعی ویران شده و در بازۀ زمانی کمتر از ده سال حیات خود را از سر گرفتهاند، به مفهوم «تخیل روایی» پرداخت. بهشتی در این مقاله، ایجاد امید، تخیل و آرزو در مردم را از وظایف کلیدی فرهنگ برمیشمارد و ورود این عناصر به لایههای سیستماتیک حکومت را جزو دستاوردهای پراهمیت فرهنگی به حساب میآورد. وجود چنین دیدگاهی باعث وحدت و همبستگی مردم جامعه میشود، همانطور که در نمونههای تاریخی سرزمین خودمان شاهد اتحاد قومیتهای مختلف برای یاریرسانی به هموطنانشان در طول روند بازیابی شهرهای ازدسترفته بودهایم.
علی میرزامصطفی در انتهای بحث به این موضوع اشاره کرد که تا وقتی به هر سه بعد تابآوری توجه کامل صورت نگیرد، بازسازی شهر بهشکل صحیح و مناسب اتفاق نمیافتد، نکتهای که با دنبال کردن روایت بازیابی گرنیکا خود را کاملاً نمایان میکند. این شهر را اولین بار نهاد دولتی بازسازی کرد و در نتیجۀ تکبعدی بودن آن و توجه صرف به تابآوری کالبدی، خروجی ناپایدار و ناموفقی از خود به جا گذاشت؛ درحالیکه وقتی نهاد مردمی در دورۀ حکومت دموکراتیک تصمیم به احیای آن با در نظر گرفتن همه جوانب گرفتند، شهر دوباره روح خود را بازیافت و به بقای سالم خود ادامه داد.
در انتهای نشست، محمدصادق خاجی با مطرح کردن تأثیر روحیۀ ناسیونالیستی افراد یک جامعه و نقشی که این عامل در پیوند آنها با یکدیگر ایفا میکند، به مفهوم «بچه محل» پرداخت. به گفتۀ او، برای اینکه کشوری را درگیر یکپارچگی کنیم، باید با مفهومی بهنام بچهمحل شروع کنیم. آبراهام لینکلن، رئیس جمهور سابق آمریکا، برای متحد کردن آمریکاییها در خلال جنگ داخلی از همین مفهوم بهره میبرد، در متن نامههای او پرسشهایی از جنس «اهل کجا هستی؟» بهکرات به چشم میخورد. این مسئلۀ «کجایی بودن» همان عاملی است که منجر به وحدت مردم جامعه میگردد». نظیر این بینش را در سطور کتاب هم میتوان دید: «بازیابی شهری که نه صرفاً ساختمانبهساختمان که شبکهبهشبکه و منطقهبهمنطقه اتفاق میافتاد، چیزی است از جنس بازسازی صدها پیوند اجتماعی که ریشه در مدارس، ادارات، نحوۀ نگهداری از بچهها، فروشگاهها، زیارتگاهها و مکانهای بازی و سرگرمی دارد».
در دقایق پایانی جلسه، خاجی با اشاره به بخش «اصول بنیادین تابآوری» و خواندن سطور آخر آن، نشست را خاتمه داد: «به گفتۀ کیپلینگ، شهرها دوباره به پا میخیزند اما نه بهدلیل وجود نیرویی خودانگیخته و مرموز؛ که چون مردمان به شهرها ایمان دارند. شهرها فقط مکانهایی نیستند که ما در آنها زندگی، کار و تفریح میکنیم بلکه تجلی ایمان غایی ما به پروژۀ انسانی و باور ما به یکدیگرند».
نگارنده: درسا گلابی