گفتوگو دربارۀ فیلم کشتزارهای سپید
گزارش نشست اول (۲۷ مردادماه ۱۴۰۱)
کشتزارهای سپید: فیلمی از محمد رسولاف
در این نشست از سلسله نشستهای هنرهای تصویری ــ معماری از دریچۀ سینما ــ که در عمارت شمسا برگزار شد، اعضای گروه یله با همراهی مهمانان سکانسهایی از فیلم کشتزارهای سپید به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی محمد رسولاف را تماشا کردند و ضمن نقد و بررسی ساختار نمادگرایانۀ این اثر، لایههای مختلف آن را از دریچۀ معماری، فرهنگ و مسائل اجتماعی مورد بحث قرار دادند.
داستان فیلم در زمینۀ سپید شورهزارهای اطراف دریاچۀ ارومیه روایت میشود و کارگردان با چینش مردان و زنان سیاهپوش کنار دریا یا در صخرههای نمک، کنتراست چشمنوازی خلق میکند که حال و هوایی سورئال و خیالانگیز به اثر میدهد. علی میرزامصطفی استفاده از این فضا را در نمایش مفاهیم استعاریِ پنهانشده در لایههای فیلم تأثیرگذار دانست. کشتزارهایی که محصولی جز جهل و خرافه در آنها کشت نمیشود و مردمانش در تیرهروزی ناشی از افکار و اعمال خود غوطهورند.
او ضمن اشاره به استفادۀ بهجا و مناسب از موسیقی فولکلور در دل روایتها، پیوند آواهایی از نواحی مختلف ایران با صحنههای حساس فیلم را از عوامل ماندگارتر شدن این اثر در ذهن و یاد مخاطب برشمرد.
در ادامه، صابر کرمزاده به قالب روایی فیلم و زنده بودن آن اشاره کرد. زنده بودنی که خاصیت روایت است و با پرداختن به آیین سنتی قومیتهای مختلف کشور و نمایش سرزمینی با رنگ و لعاب آشنا برای مخاطب اصیل ایرانی، حس خاطرۀ جمعی را در او برمیانگیزد و او را در هر روایت با خود همراه میکند.
او اثر را مشتمل بر دو بخش دانست: بخش ابتدایی که بخش عمدهای از فیلم را در بر میگیرد، شخصیت تأثیرگذار رحمت، در سفر به نقاط مختلف و مواجهه با روایتهای متفاوت، به نمایش گذاشته میشود و در بخش دوم و پایانی فیلم، نشانهها و عناصر آشنایی را، که مخاطب در پردههای مختلف فیلم دیده است، بار دیگر و در قالب یک سکانس مشاهده میکند.
در بخش اول مخاطب در «بیزمانی» سیر میکند. پوشش شخصیتها و وسایل زندگیشان، نشانهای از دورۀ تاریخی بهخصوصی نیست و ما نشانی از جهان صنعتیشده نمیبینیم. ساکنان یکی از جزیرهها در چادرهایی مشکی زندگی میکنند. در روایت دیگری، فرد متوفی را با نمکهای شورهزار غسل میدهند و سردخانهای برای نگهداری از او ندارند. همین بیزمانی، بستر را برای انتقال مفاهیم فیلم فراهم میکند و راه را برای مخاطب باز میگذارد تا داستان را به هر زمانهای بسط دهد.
در دقایق پایانی، ورق برمیگردد و کارگردان با مواجه کردن تماشاگر با فضایی متفاوت، آن را بهنوعی «زمانمند» میکند. رحمت از فضای خشک و سفید جزیرهها به سرزمینی سرسبز میرسد، سوار بر موتورسیکلتش میشود و در ادامه میبینیم پوشش افراد و ساختار خانهها به زمانۀ معاصر نزدیک شده است.
«شباهت جهان روایتشده در کشتزارهای سپید با عالم برزخ»، نقطهنظری بود که صابر کرمزاده آن را اینگونه شرح داد: «کارگردان سرزمینی را برای ما به نمایش میگذارد که خشک و بیحاصل است و قابلیت کشت در آن وجود ندارد. ساکنان آن سرگردانند و عذابی بزرگ بر روحشان سنگینی میکند. همانطور که ملکالموت روح انسانها را قبضه میکند، شخصیت رحمت اشک چشم مردم را، که نماد روح و باور آنهاست، در شیشه میریزد. در این سرزمین، کسانی میمیرند و میروند، برای زندگی زندگان». او همچنین سکانس مربوط به گورستان دریا را از بهیادماندنیترین سکانسهای فیلم برشمرد.
نازنین امیری با تشبیه شخصیت اصلی فیلم به سندباد بحری، شخصیت یکی از داستانهای اثر هزار و یک شب، که دریاها را با قایق کوچک خود درمینوردد و قصهای را از جایی به جایی میبرد که در انتها به معنا برسد حاضران را دعوت کرد تا با رویکردی ادبی بر ساختار فیلم نظر کنند؛ چرا که رسولاف عناصر دنیای ادبیات را وام میگیرد تا جهانی سراسر استعاری و تغزلی در کشتزارهای سپید خلق کند.
او همچنین با توجه به روند وقوع رخدادهای فیلم و اینکه چگونه روایتها مانند تکههای پازل یکدیگر را تکمیل و تماشاگر را برای رسیدن به پیام نهایی فیلم یاری میکنند، به لایهمحوری و جزءبه کل بودن ساختار اثر اشاره کرد و کارگردان را در رسیدن به کلی منسجم در سکانس آخر، به کمک ترجمۀ زنجیرۀ استعارههای هر روایت، موفق دانست؛ به این ترتیب رسولاف در حین روایت داستانش، راه را بر قوۀ خلق و تخیل تماشاگر نمیبندد و توجه علاقهمندان جهان ادبیات را به خود جلب میکند.
در ادامه، علی میرزامصطفی با مطرح کردن ارتباط معماری و سینما، به شباهت نحوۀ شروع فرایند طراحی و نمایش سکانس ابتدایی فیلم اشاره کرد و ادامه داد: «معمار در گام نخست برای طراحی، از خود دو سوال میپرسد: اول اینکه هدف، نمایش دادن چه مفهوم و ایدهای است، و دوم آنکه برای نشان دادن مفهوم، از چه ابزاری بهره خواهد برد. با منطبق کردن این پرسشها بر سکانس آغازین فیلم، ما رحمت را در حال تمیز کردن شیشههای مخصوص جمعآوری اشک میبینیم و کمی بعد، او را در قایق کوچک خود، تنها و شناور. به این وسیله کارگردان رسالت شخصیتِ محوری فیلم و نحوۀ کار او را در دقایق اولیه برای مخاطب آشکار میکند». همچنین هر یک از جزیرههای نمایش دادهشده در فیلم را به منزلۀ شهر دانست و با توجه به اهمیت نقش مکان فیلمبرداری فیلم، زمینۀ این اثر را معماریشده توصیف کرد.
در طول نشست، گفتوگویی پیرامون شخصیتپردازی دقیق و ظریف فیلم، میان اعضای گروه یله شکل گرفت. علی میرزامصطفی با اشاره به شخصیت اصلی و بررسی نقش استعاری او گفت: «رحمت نماد افرادی است که با وجود آگاهی از حقایق، برای حفظ منافع خود سکوت میکنند و نظارهگر خاموش زوال مردمانیاند که در جهل خود گرفتار شدهاند. او سوءاستفادۀ بزرگان قوم از خرافهپرستی مردم را میبیند؛ اما با آن مقابله نمیکند. در چندین سکانس فیلم، مانند برپایی مراسم ازدواج زیباترین دختر قبیله با دریا برای رهایی از بیآبی، به چاه فرستادن مرد جوان بههمراه شیشههای پرشده از معصیت مردم برای پایان دادن به شوری دریا، تبعید نقاش به زندان و سنگسار کردن پسر جوانِ همراه رحمت، شاهد بیتفاوتی و خاموشی او هستیم».
در این میان، پسرک بهنوعی نمایندۀ همگی ما است؛ شخصیتی که برای رسیدن به هدف آرمانی خود با رحمت همسفر میشود، هزینه میدهد و به اجبار او، گوش و چشم خود را روی وقایع میبندد و در مورد هر آنچه دیده، هیچ نمیگوید؛ اما در میانۀ مسیر، پیش از رسیدن به حقیقت کشته میشود و راهش ناتمام میماند».
حاضران در نشست، جلسه را با بررسی سکانس پایانی فیلم ــ جایی که رحمت پس از شستوشوی پای مرد معلول با اشکهایی که از چشم مردم جزیرهها جمع کرده بود، بقایای آن را در آب شور دریا ریخت ــ خاتمه دادند. صابر کرمزاده در توضیح این حرکت نمادین گفت: «اشکی که ساکنان برای پاک شدن از گناهان و معاصی خود ریختند و خیال میکردند قرار است به دانههای مروارید بدل شود، به آب شور دریا بازمیگردد و آن را شورتر میکند. این چرخۀ معیوب از میان نمیرود؛ مگر بهکمک ریشهکن شدن جهل و خرافههایی که در جان آنها رخنه کرده است».
نگارنده: درسا گلابی