گـورستانی در بطن شهر

شار ایرانی در طول حیات خود از هندسۀ کلی مربعی گرفته تا شار با الگوی دایره‌ای دارای سیاق مشخصی بوده است. تا قبل از تغییرات ایجاد شده در نتیجۀ پیشرفت‌های حاصل از انقلاب صنعتی و تحمیل مداخلات شهر‌ی، الگوی به نسبت پایدار شهرساز‌ی ایرانی، درهم‌تنیدگی بود. درهم‌تنیدگی که حاصل آن ایجاد فضاهای جمعی، زیست و اشتغال بوده و میان آن‌ها به میدانگاه‌ها و گذرها تعلق داشت. دگرگونی که با تأخیر در ایران رخ می‌دهد، همچنان در داخل خود، الگوی درهم‌تنیده را دارد. لیکن با گذر زمان این الگوی درهم‌تنیده که تا قبل در تجربۀ زیستۀ ایرانیان جا خوش کرده بود، به سوی بی‌انضباطی قدم بر می‌دارد. هرچند که در عمل، تفکر خیابان‌کشی‌های منتظم هوسمانی در ورطۀ عمل بود، اما این اقدام خود، عامل اصلی بی‌انضباطی شهر ایرانی را فراهم می‌کرد.

در نقشۀ عبدالغفار که در دورۀ قاجار ترسیم شده است، تبعیت از الگوی درهم‌تنیده یا پیچاز‌ی در محلۀ یهودیان و اکثر محله‌های تهران قابل مشاهده است. هم‌نشینی خانه‌ها در جوار دیگر کاربر‌ی‌های اقتصادی محله‌ها، فضاهای بینابینی را به عنوان گذر ایجاد می‌کردند. گذر مفهومی فراتر از گذشتن و رد شدن بود. با ایجاد رویکردی معکوس از الگوی خانۀ حیاط‌دار به گودال‌ها و الگوی گذرهای درهم پیچیده با فضای خالی به توده‌ای توپر در بیرون رسیده‌ایم. گودال‌هایی که بر جای خانه‌های تخریب‌شدۀ محلۀ یهودیان عودلاجان حفر شده‌اند و فضایی برای نمایش فراموش‌شدگی و مرگ را ایجاد می‌کنند؛ نگاهی علیه فراموشی.

طراحی محلۀ یهودیان عودلاجان بر اساس روایت کوچ عظیم آن‌ها شکل گرفته است. هجرتی که در بازه‌ای از تاریخ، به ایران منتهی می‌شود و تاریخ یهودیت در ایران را رقم می‌زند.

 پله‌های بی‌پایان، نشانه‌ای هستند از مسیر سخت و طاقت‌فرسایی که یهودیان در طول تاریخ پیموده‌اند. و همواره میان ماندن و رفتن سرگردان بوده‌اند. این پله‌ها کانسپتی از سختی‌ها و بن‌بست‌هایی هستند که یهودیان در طول تاریخ تجربه کرده‌اند، از آن‌ها گذشته‌اند و پابرجا مانده‌اند.

پله‌ها روی تودۀ ایجاد شده بر روی گذرها نشسته‌اند. همنشین آن‌ها، گودال‌هایی با ابعاد و هندسۀ متنوع هستند که جای خالی خانه‌های این مردمان بوده‌است. زمین، به جهت کروی بودنش، در میان اتفاقات، فاصله می‌اندازد و فراموش می‌کند؛ اما آسمان، چون چتر‌ی عظیم، بینندهٔ ابدی است.کف گودال‌ها، پوشیده شده از آینه‌های عظیم هستند. جایی که آسمان، همان راوی زمان، در جای خالی خانه‌ها قاب شده است.

مفهوم زمان ارتباط مستقیم با حواس پنجگانۀ انسان دارد. زمان پدیدآورندۀ صورت ادراک، تخیل، توهم، خاطره یا حتی یادآور‌ی می‌باشد؛ لیکن زمان نیاز به شکل دارد، همان‌طور که زمان در بدن انسان، خود را به شکل چین و چروک‌هایی نشان می‌دهد، در معمار‌ی نیز همین‌گونه است. فرسودگی، گذر زمان در معمار‌ی است. در طراحی عودلاجان، ما از بتن به عنوان مصالح استفاده کرده‌ایم؛ مصالحی که کهنه و در گذر زمان بر خشونت اولیۀ آن‌ افزوده می‌شود. این زشتی که در گذر زمان ظاهر می‌شود.

آینه‌های کف گودال‌ها که در طول روز، نور خورشید را منعکس کرده و عکس آسمان را قاب می‌کنند، در طول شب، منعکس‌کنندۀ نور شمع “منورا/حنوکیا” در دست انسان‌ها است. دیگر شعله‌هایی که از آتشدان‌ها و شمعدان‌های گوشه و کنار مجموعه روشن است، گذرها را روشن می‌کند.

پروژه صبح زنده می‌شود و شب زندگی می‌کند؛ زمانی که سکوت، شهر را فرا می‌گیرد، رویکرد دیگر‌ی از فضای شهر‌ی، عودلاجان را فرا می‌گیرد. این‌بار دیواره‌ها هستند که در میان اندک نور شمع و آتش، از انزوا خارج شده و خودنمایی می‌کنند. دیواره‌هایی که معدود بازماندگان آن خانواده‌ها در این محله هستند. شمع و آتش، برایمان روایت یک رویا است. روایتی که ما را به پای این قصه کشاند؛ روایت تولد، زیست، مرگ و یاد بعد از آن است.